اولین شب دور از صدرا
پسر گلم دیگه داری بزرگ می شی و کم کم مستقل ! چرا؟ الان میگم تقریبا از بعد عید تا الان هر موقع می ریم خونه مامان جون دوست داری اونجا بمونی. میگی نمی خوام بیام خونه مون و ما هر دفعه با چشم اشک بار نشستی توی ماشین و شروع میکنی به غر زدن که نریم خونه و بعد از یه مدت که دیگه آروم میشی دوباره به محضی که می رسیم نزدیک کوچه و خونمون شروع می کنی به گریه. و ما هم هر چقدر که منطقی بخواهیم ازت بپرسیم که آخه چرا نمی خوای با ما بیای و بیای خونه تاب بازی می کنیم و ماشین بازی و ... جواب تو فقط یه عبارته و بس: «خونه مون را دوست ندارم ». این رفتارت قبل از عید که دوسال و نیمه ات نشده بود وجود نداشت و اون زمان وقتی که ما آماده می شدیم برای رفت...
نویسنده :
مامان صدرا
17:10